بهراد عزیزمبهراد عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

برای بهراد عزیزم ...

سرماخوردگی گل پسرم

سلام عسل من عشق من  فدای اون چشمای خمار و چهره بیحالت بشم . عزیزم  سه روزه که بد جوری سرما خوردی و با دارو هایی که میخوری همش  بی حال و کسلی و به زور میخندی . دلم برای خنده های از ته دلت و سر و صداهایی که میکردی تنگ شده الهی هیچ وقت مریض نشی و من تو رو اینطوری نبینم . یه شب که همش میخوابیدی و بیدار میشدی بابایی گفت فکر کنم سرما خورده تا اینکه شروع به عطسه کردی بابایی برات دارو گرفت و یواش یواش سرفه و گر فتگی صدا هم اضافه شد . حالا بابایی امروز یه دارو دیگه به داروهات اضافه کرد تو هم اینقدر بدت میاد همه رو میدی بیرون . الهی هیچوقت تو رو اینطوری نبینم . الان که دارم برات مینویسم چشمات خمار و قرمزه و بینیت هم گرفت...
9 آذر 1393

در غم از دست دادن مادر بزرگ مهربانم

سلام بهراد کوچولوی من  عزیزم این روزها من در غم از دست دادن مادر بزرگ مهربونم سپری میکنم . مادر بزرگم در تاریخ 20 آذر به رحمت خدا رفت و الان یه 10 روزی میشه که در بین ما نیست .  یاد اون روزی که برا شما به مناسبت ختنه کردنت مهمونی گرفته بودیم افتادم که  در بین ما بود و خودش رو به مهمونی تو رسوند .عزیزم  مامان بزرگ من تو رو خیلی دوست داشت و همیشه تو مهمونی ها حواسش به تو بود و میگفت براش صدقه بده . برو اسپند دود کن و... مامان بزرگ عزیزم متاسفانه بعد از بیماری سخت سرطان معده بعد از یک سال و نیم مقاومت در یک روز خیلی غم انگیز از بین ما رفت .نمی دونم چی بگم فقط خودت می دونی که مامان بزرگ عزیزم چقدر دوست داشتم و در غم ...
1 آذر 1393

5 ماهگیت مبارک

  گل پسرم الهی مامان فدات شه ماهگیت مبارک عسل من عزیزم از اینکه 5 ماه رو به سلامتی سپری کردی خدا رو شکر میکنم . بهراد عزیزم تو این روزها ماشالا بزرکتر شدی و اذیت هات هم بیشتر شده ماشالا خیلی شیطون شدی . بعضی وقتا فقط می خوای که تو بغل باشی ممکن برا ساعت ها طول بکشه . جدیدن یاد گرفتی که جبغ میزنی و چیزی باب میلت نباشه جیغ میزنی مثلا من بخوام بخوابونمت ولی تو نخوای بخوابی شروع میکنی به جیغ زدن که با بلند کردن   آروم میشی . جدیدا یاد گرفتی با  سر دنبال من میگردی و سر تو برمیگردونی و منو پیدا میکنی و کلی دستو پا پرت میکنی و ذوق میکنی . هر پی که ما میخوریم نگاه میکنی و غر میزنی که می خوای منم یکم از ...
17 آبان 1393

ختنه کردن گل پسرم

فرشته نازنینم بهراد عزیزم ختنه شدنت مبارک مامانی گل پسرم 1 روز قبل از شروع ماه عزیز محرم من و بابایی تصمیم گرفتیم که شما رو ختنه کنیم چون  دلمون نمی خواست تو ماه محرم و صفر این کارو بکنیم و بعد از این 2 ماه هم دیگه دیر میشد و تو بزرگتر میشدی و اذیت میشدی . این شد که صبح روز شنبه 3 آبان من و بابایی شما رو بردیم مرکز طبی اطفال پیش دکتر اربابی که متخصص اطفال بود و شما رو ختنه کردیم . من که خیلی ترسیده بودم  ولی بعضی از دوستام که  پسرشانو ختنه کرده بودن گفتن اصلا اذیت نشد منم یکم استرسم کم شد ولی وقتی رفتیم داخل اتاق و تو رو روی تخت گذاشتم و لباساتو در آوردم و آمادت کردم و بعد از زدن آمپول بی حسی گریه ای کردی که دل...
17 آبان 1393

4 ماهگیت مبارک عزیزم

سلام پسمل گلم عزیزترینم 4 ماهگیت مبارک  بالاخره 4 ماه  به سلامتی سپر ی شد و پنجمیین  ماه زندگیت رو با فصل پاییز  شر وع کردی . 4 ماهگیت هم باز واکسن داشتی که با 2 روز تاخیر زدیم ولی ایندفعه بیشتر بیقراری کردی . عزیزم دانشگاه من هم شروع شده و باید 4شنبه و پنج شنبه هارو ازت دور باشم که هفته پیش اول جدایی رو تجربه کردی و من تو رو پیش مامانم گذاشتم و رفتم دانشگاه خیلی برام سخت بود اینقدر استرس داشتم که رو شیرم هم تاثیر گذاشته بود و نمی تونستم شیر بدوشم به زور یه شیشه پر کردم این شد که بابایی برات شیر خشک خرید ولی مامانی میگه  لب هم نزدی و از مزش خوشت نمیومد . بالاخره رسم روزگاره دیگه باید طاقت جدایی از ...
21 مهر 1393

سفر به مشهد مقدس

سلام عزیز دلم  زندگی من . عشق من . جون من . هر چی بگم در وصف تو کمه . پسر گلم پوزش که من  مطالب رو با تاخیر برات میزارم . ما در تاریخ  پنج شنبه 3مهر 93 به اتفاق خانواده 3 نفری ما و 2 تا عمه ها با خانوادشون و مامان بابایی راهی مشهد شدیم . که  ما با قطار تهران مشهد  ساعت 10 شب حرکت کردیم . برای اینکه راحت باشیم هم دو تا کوپه گرفتیم من همش می ترسیدم شما اذیت بشی آخه از این که نتونسته بودیم تو این تاریخ که همه وقتشون رو خالی کرده بودن بلیط هواپیما بگریم من یکم ناراحت بودم آخه یا تو 10 ساعت تو قطار برام تصور سختی بود ولی خدا رو شکر نه تو اذیت شدی نه من فقط من نتونستم بخوابم ولی در کل خوش گذشت  دختر عمه &nb...
21 مهر 1393

3 ماهگیت مبارک عزیزم

سلام عزیز مامان  عشق من نازدونه من  فرشته کوچولوی من لحظه ها در گذرند هر روز می گذرد و تو بزرگ و بزرگ تر میشی و من هر روز بیشتر عاشقت میشم و وابستگیم بیشتر .انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی  3 ماه به سلامتی گذشت و وارد چهارمین ماه از زندگی شیرینت شدی . عزیزم چشم بزاریم روی هم به جای 4 ماهگی وارد 4 سالگی و... میشی پس از لحظه لحظه وجودت لذت میبریم و خدا رو شکر میکنیم . 3ماهگیت مبارک عزیزم .  15 شهریور تولد من بود که فرداش 16 شهریور تو 3 ماهه شدی این شد که بابا جون یه جشن کوچولو برا 2 تامون گرفت و خیلی هم بهمون خوش گذشت و کادوهایی خوشگلی هم بابایی و باباو مامان خودم برامون گرفته بودن دستشون درد نکنه...
17 شهريور 1393

روزانه های بهراد جون

سلام شازده کوچولوی من هستی من عشق من و نازنین پسرم  داری روز به روز بزرگتر و شیرین تر  میشی داری  یواش یواش خنده های معنی دار و هدف دار میکنی و وقتی باهات بازی میکنیم و باهات حرف میزنم شروع میکنی به دلربایی نمی دونی چقدر شیرینی مثل عسل . عزیزم این روزها تو یکم ریفلاکس داری و باید دارو استفاده کنی البته ماشالا وزن گیریت خوبه  شیرت رو یکم  بالا میاری البته خدا رو شکر جای نگرانی نیست عمه جون که متخصص اطفاله و همش از این نی نی های با این مشکل هر روز پیشش میرن میگه خوب میشی بابایی هم میگه اگه وزنگیریش خوبه جای نگرانی نیست ولی باید روزی 2 بار رانتیدین بخوری اوایل دلم نمی یومد بهت دارو بدم ولی سر دلت میسو...
2 شهريور 1393

روز پزشک مبارک

  همسر عزیزم روز پزشک بر تو مبارک باد. امسال بهراد جون هم به بابایی مهربونش این روز رو تبریک گفت با خنده های نازش و با وجود گرمش . انشالا پله های ترقی رو با خوشی و موفقیت طی کنی و امسال فوق یه رشته عالی قبول بشی . .دوست داریم عزیزم .   ...
2 شهريور 1393