بهراد عزیزمبهراد عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

برای بهراد عزیزم ...

ختنه کردن گل پسرم

1393/8/17 19:06
نویسنده : مامان و بابا
1,286 بازدید
اشتراک گذاری

http://zibasaz.niniweblog.com/ فرشته نازنینم

بهراد عزیزم ختنه شدنت مبارک مامانی

گل پسرم 1 روز قبل از شروع ماه عزیز محرم من و بابایی تصمیم گرفتیم که شما رو ختنه کنیم چون  دلمون نمی خواست تو ماه محرم و صفر این کارو بکنیم و بعد از این 2 ماه هم دیگه دیر میشد و تو بزرگتر میشدی و اذیت میشدی . این شد که صبح روز شنبه 3 آبان من و بابایی شما رو بردیم مرکز طبی اطفال پیش دکتر اربابی که متخصص اطفال بود و شما رو ختنه کردیم . من که خیلی ترسیده بودم  ولی بعضی از دوستام که  پسرشانو ختنه کرده بودن گفتن اصلا اذیت نشد منم یکم استرسم کم شد ولی وقتی رفتیم داخل اتاق و تو رو روی تخت گذاشتم و لباساتو در آوردم و آمادت کردم و بعد از زدن آمپول بی حسی گریه ای کردی که دلم می لرزید . بعد بغلت کردم و آرومت کردم تا آقای دکتر بیاد برا ختنه .

خلاصه بعد از 5 دقیقه که تو بی حس شدی عمل رو شروع کرد به من و بابایی هم اجازه دادن داخل وایسیم بابایی دستات رو گرفته بود منم کنارت وایساده بودم ولی تو اینقدر گریه کردی که نگو منم دلم طاقت نمیاورد منم زدم زیر گریه و با تک تک اشکات اشک ریختم . بعد از اتمام عمل و پوشوندن لباس بغلت کردم یکم شیر خوردی ولی همچنان گریه میکردی . هر کار میکردم آروم نشدی باید یه 10 دقیقه ای وایمیسادیم تا دکتر دوباره معاینه کنه که مجبور شد دوباره یکی از رگا که مونده بود بگیره که بعد از کلی گریه شما و دادن استامینوفن  خوابت برد تا رسیدیم خونه که دوباره گریه کردی . منم دیگه سریع زنگ زدم به مامانم گفتم سریع بیا اینجا . ولی دیگه ماشالا تو آرومتر شده بودی ابن بود که با بابایی تصمیم گرفتیم اون شب به مناسبت ختنه شما یه مهمونی کوچولو بگیریم .

منم زنگ زدم مامان جون اینا وخانواده خاله ظیبه . مامان زهراو مامان بزرگ من و دایی کوچیکه  من با خانمش  و...

رو دعوت کردم  عمه ها هم که همدان نیستن و 3 تا از مهمونا که نتونستن بیان . خلاصه ما برا شب با مامانم همه چی رو آماده کردیم و بابایی هم غذا ها رو از بیرون گرفت آورد و بعد از صرف شام  یه کیک  برات خریده بودیم که تو خواب بودی دلمون نیومد  بیدارت کنیم مجبور شدیم بدون تو کیک بخوریم . 

یه یک هفه ای طول کشید تا تو کامل خوب شی روز سوم پانسمان رو باز کردیم و روز ششم بردمت حموم . خدا رو شکر همه چی خوبه و خیال من هم از این موضوع راحت شد خود این یه استرس بزرگ برا من بود .

الهی که مبارکت باشه . ولی هیچوقت ابنطوری اشکاتو نبینم.

линеечка из роз

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

♥ مامان مهیلا ♥
18 آبان 93 16:16
ختنه کردنت مبارک
مهزاد مامان عرفان
10 آذر 93 0:32
سلام عزيزم. مباركه خاله جوني به قولي ديگه مرد شدي. ماماني عرفان هم 18 ابان ختنه شد البته توي اتاق عمل و چون ناشتا بود بخاطر گرسنگي شديد گريه ميكرد. من هم مثل شما شديد استرس داشتم. ولي وقتي بيرون اومد و شير خورد خوابيد و برديم خونه بيدار شد و شروع كرد به بازي كردن. فقط روز اول استامينوفن خورد و روز اول جيش كردني گريه ميكرد. اما راحت شدم بخدا.