بهراد عزیزمبهراد عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

برای بهراد عزیزم ...

چیدن اتاق گل پسرم

سلام گل پسر مامانی حالت چطوره عزیزم نمیدونی چقدر دلم برات ضعف میکنه وقتی با پاها و دستای کوچولوت مامانی رو نوازش میکنی یا شاید قلقلک میدی . دیگه هفته ها به سرازیری افتاده و صبر من هم کم شده برای دیدن روی ماهت . شاید تو هم دیگه داری اون تو خسته میشی و جات داره کوچیک میشه ولی عزیز دل مامان یه 7 هفته هم صبر کنی انشالا میای تو بغل مامانی . الان عزیزم 32 هفته ای . ولی  این ماه پیش خانم دکتر نرفتم اخه بابایی خودش حواسش به ما هست  همه کارهایی رو که خانم دکتر انجام میده بابایی انجام میده ولی این هفته شاید برم . ناز نازی مامان روز سه شنبه هفته پیش سرویس چوبت اومد و اتاقت چیده شد و وسایلات رفتن سر جاش الهی که مبارکت باشه. 2 تا ...
26 فروردين 1393

سیسمونی قند عسل

سرویس چوب       سرویس چوب کالسکه و کریر صندلی غذا و روروئک و گهواره مینی واش و پلاسکو اسباب بازی ،سرویس غذا و ست های بهداشتی سرویس حوله لباس های گل پسرم تابستونی و بهاره لباسهای زمستونی و پاییزه لباسهای نوزادی پتو اضافی و قنداق فرنگی و پتو دور پیچ   فرش و لوستر و پرده لوستر و پرده و کاغذ دیواری رنگاشون با هم ست شدن الهی مبارکت باشه عزیزم دست مامان جون و آقاجون درد نکنه زحمت کشیدن . ...
26 فروردين 1393

سال 93 مبارک

  دردانه من  سال نو مبارک فصل بهارت مبارک پسر بهاری من در اصل پسر خردادی من .   عزیزدل مامان الان که بهار شده شما 7 ماهتهو تو دل مامانی هستی انشاله سال دیگه بهار 94 ،9 ماهه ای  ودر آغوش من آروم میگیری . هر چقدر که روزها میگذره و به زمان تولدت نزدیک تر میشم بیشتر برات دلتنگ میشم و نگرانیهام بیشتر میشه . نازنینم امسال بهار و سال جدید برای من طعم دیگه داشت آخه یه فرشته در وجود من جا گرفته و با هر تکونی که میخوره زندگی رو برام شیرینتر میکنه . سال        تو این مدت که برات ننوشتم خیلی کارا کردم و خیلی جاها رفتم و با هم کلی خوش گذروندیم . 20 اسفند رفتیم ...
24 فروردين 1393

25 هفتگی و خرید سیسمونی

سلام نازپسر  مامانی سر حالی دماخت چاقه . به من که با تکونای تو خیلی خوش میگذره دیروز بابایی برای اولین بار وقتی داشت با گوشی صدای قلب کوچولوت رو گوش می داد وقتی دست گذاشت روی شکمم تو ضربه محکم زدی زیر دست بابایی و بابایی رو کلی خوشحال کردی . دوشنبه پیش هم که وقت دکتر داشتم همه چی خدارو شکر خوب بود خانم دکتر سونوم کرد شما هم خوب و سر حال و وزنت 850 گرم بود و آزمایش غربال دیابت رو هم برام نوشت و فرداش رفتم انجام دادم که چقدر روز سختی بود من فشارم افتاده بود و تو عزیز دلم گشنت بود همش میزدی تو دل مامانی شایدم خسته شدی بودی آخه آزمایش 2 ساعت طول کشید روز 4شنبه جوابش رو گرفتیم خدا رو شکر اونم خوب بود و مشکلی نداشتم . الهی من قربو...
11 اسفند 1392

22 هفتگی

سلام وروجک ناز مامانی الهی من قربون این حرکتا و لگدای کوچولوت برم  که هر بار که میزنی امید و شوق به زندگی رو در من صد چندان میکنی و خنده رو روی لبهای من میشونی . عزیزم این روزا یکم مشغول خریدن وسایل شما گل پسرمم و کمتر میتونم بیام برات بنویسم چون بعد از هر بار خرید غرق در نگاه به وسایلای خوشگل و نازت میشم الهی که به سلامتی بیای و از وسایلات استفاده کنی . چند روز پیش بابایی منو حسابی سوپرایز کرد ظهری منتظر بابایی بودم که  از درمانگاه  بیاد و نهار و...که دیدم بابایی با خودش سونی کیت آورده که صدای قلب قشنگت رو با هم بشنویم از همکارش قرض گرفته بود بابایی خیلی ممنون که مامانی رو اینقر خوشحال کردی خلاصه بعد ...
2 اسفند 1392

20 هفتگی

سلام قند و عسل مامان . ببخشید که اینقد دیر اومدم تازه امتحانام تموم شده مرسی که پسر خوبی بودی گذاشتی مامانی درساشو خوب بخونه . عزیزم دیروز وقت دکتر داشتم رفتم پیش خانم دکتر دلم می خواست سونو بشم ولی گفت لازم نیست انشاله ماه بعدی ولی با سونوکبت صدای قلب قشنگتو گوش داد ماشاله اینقدر تکون خوردی نمیگذاشتی صدای قلبت پشت سر هم شنیده بشه در میرفتی . خدارو شکر همه چی خوب بود منم دارم به خودم میرسم که تو دل مامانی هیچی برات کم نباشه . داری یواش یواش شیطون تر میشی تکونات خیلی زیاد شده ولی بابایی هر وقت اومد دستاش گذاشت رو شکمم چیزی حس نکرد فکر کنم هنوز برا اینکه بابایی حست کنه زود باشه .عزیزم خیلی دلمون برات تنگ شده انشاله به سلامتی بیای...
7 بهمن 1392

تو پسملی یا دخملی

عزیز دلم شنبه 14 دی من وبابایی دیگه از سر کنجکاوی رفتیم سونوگرافی نمیدونم چرا من اینقد تاکید داشتم اون روز برم سونو بعد از چند جا که رفتیم وقت نداشتن بالأخره یه سونوگرافی پیدا کردیم که گفت نوبتتون 9 شب منم قبول کردم من نشستم تو مطب و بابایی رفت ولی بعد از کلینیک اومد پیش من خلاصه بعد از این همه انتظار نوبت من شد که برم روی ماهت رو ببینم خدا رو شکر همه چی خوب بود شما هم سر حال همش در حال جنب و جوش بودی سن حاملگی 17 هفته بود وشما هم یک گل پسر برا منو بابایی هستی .   ...
19 دی 1392

17 هفتگی

سلام نفس مامان ببخشید من همش با چند روز تاخیر میام ماشااله حالت خیلی خوبه ولی مامانی 2و3 روزه بد مریض شده سرما خورده همش نگران توام چون دارم دارو میخورم البته بابایی همه رو تایید میکنه که تو گروه B هستن بعدمن می خورم ولی من بعضی وقتا تو کار بابایی دخالت میکنم میرم کتاب دارونامه رو خودم دوباره نگاه میکنم تابا خیال راحت بخورم که یه وقتی خدانکرده به تو عزیزترینم آسیبی نرسه . گلم جواب آزمایش غربالگری رو هم گرفتیم خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشت و تو جواب نوشته بود  screen negative . خدایا شکرت به خاطر سلامتی نی نی من و به همه نی نی ها سلامتی بده . ...
19 دی 1392