سال 93 مبارک
دردانه من
سال نو مبارک فصل بهارت مبارک پسر بهاری من در اصل پسر خردادی من .
عزیزدل مامان الان که بهار شده شما 7 ماهتهو تو دل مامانی هستی انشاله سال دیگه بهار 94 ،9 ماهه ای ودر آغوش من آروم میگیری. هر چقدر که روزها میگذره و به زمان تولدت نزدیک تر میشم بیشتر برات دلتنگ میشم و نگرانیهام بیشتر میشه .
نازنینم امسال بهار و سال جدید برای من طعم دیگه داشت آخه یه فرشته در وجود من جا گرفته و با هر تکونی که میخوره زندگی رو برام شیرینتر میکنه .
سال
تو این مدت که برات ننوشتم خیلی کارا کردم و خیلی جاها رفتم و با هم کلی خوش گذروندیم .
20 اسفند رفتیم تهران تولد وروجک عمه جون آیه خانم .تولد 1 سالگیش بود اولش من نمی خواستم برم ولی دلم نیومد بابایی تنها بره این شد که من و تو هم همراهیش کردیم خیلی خوش گذشت . آیه جون تولدت مبارک
بعدش با بابایی رفتیم خیابون بهار بازم کلی وسایلو لباسای خوشگل برات خریدیم الهی که مبارکت باشه .
بعدش هم آماده شدن برای سال جدید و نو شدن خونه تکونی بابایی و خاله نیره و یکمی هم خودم دست بابایی و خاله نیره درد نکنه .
و زمان سال تحویل رسید همش به فکر تو بودم به بابایی میگفتم تو این لحظه قشنگ برا همه نی نی ها دعا کن برا گل پسرمونم خیلی دعا کن فقط و فقط سلامتی و تندستی تو رو از خدا می خوام .
بعد از تشریفات سال تحویل که با خانواده مامانی بودیم موقع شام خوردن رسید که مامانیت اینقدر ماهی خورد که دل درد گرفت . خلاصه فرداش هم رفتیم چند تا بزرگترو دیدیم و بقیشو به خاطر حال مامانی فاکتور گرفتیم .
انشالا که اذیت نشده باشی و به تو هم خوش گذشته باشه الهی که سال جدید برا همه سال خوب و با برکت و توام با سلامتی باشه و هر کی هر چی میخواد تو این سال جدید نصیبش بشه .
ماشالا که توهم حالت خوبه از تکونایی که میخوری معلومه ولی بعضی روزا منو میترسونی و یه از صبح تا بعد از ظهر تکون نمیخوری منم نگران میشمو میزنم زیر گریه . و وقتی تکون میخوری یه خنده ای میکنمو قربون صدقت میرم و بابایی خیالش راحت میشه که من خوشحال شدم. بابایی میگه من به خداش سپردم خودش مراقب پسر کوچولوی من هست ولی مادری و هزار دل نگرانی .
دوست داریم عشقمون