روزانه های بهراد جون
سلام شازده کوچولوی من
هستی من عشق من و نازنین پسرم
داری روز به روز بزرگتر و شیرین تر میشی داری یواش یواش خنده های معنی دار و هدف دار میکنی و وقتی باهات بازی میکنیم و باهات حرف میزنم شروع میکنی به دلربایی نمی دونی چقدر شیرینی مثل عسل .
عزیزم این روزها تو یکم ریفلاکس داری و باید دارو استفاده کنی البته ماشالا وزن گیریت خوبه شیرت رو یکم بالا میاری البته خدا رو شکر جای نگرانی نیست عمه جون که متخصص اطفاله و همش از این نی نی های با این مشکل هر روز پیشش میرن میگه خوب میشی بابایی هم میگه اگه وزنگیریش خوبه جای نگرانی نیست ولی باید روزی 2 بار رانتیدین بخوری اوایل دلم نمی یومد بهت دارو بدم ولی سر دلت میسوخت و هی شیر مبخوردی و بعد از زیادی خوردن بالا میاوردی ولی با مرتب خوردن دارو بهتر شدی .
گل پسرم الان 2 ماه 15 روزته و الانم که دارم برات مینویسم مثل فرشته های مهربون خوابیدی ماشالا خوابت خوبه شبها یک بار پا میشی و شیر میخوری و دوباره می خوابی و صبح هم 7 بیدار میشی و 2ساعتی بازی میکنی دوباره می خوابی صبحها خیلی سر حالی و من خوابالو تو دلت می خواد همش باهات حرف بزنن و باهات بازی کنم ولی من خوابم میاد بابایی صبحها قبل از رفتنش 1 ساعتی باهات بازی میکنه و ماساژت میده و بعد میره و میسپره به من . ماهم یجوری باهم کنار میایم .
عزیزم تو از موقعی که به دنیا اومدی ما نبردیمت به مزار پدربزرگ عزیزت (پدر بابایی). روحش شاد . این شد که با بابایی برنامه ریختیم و رفتیم خدمت ایشون و به قول دختر عمه جونت آلبوم سنگی پدر بزرگ جون رو با گلاب شستیم . . فکر کنم از این که نوه اش به سر مزارش رفته خیلی خوشحال شده باشه . راستی یاد رفت بگم مرحوم پدر بزرگ عزیزت در جنگ ایران با عراق شهید شده .روحش شاد باشه انشالا .
اینم عکس گل پسری سر مزار بابا بزرگش .
بعد عزیزم تو این چند روز تو رو چند جا برا گردش بردیم که خیلی بهمون خوش گذشت و عکساشو برات میزارم .
بهراد در باغ رستوران .
بهراد کنار غازها