37 هفتگی شمارش معکوس از 10
عزیزدلم
خوبی تپل مپل من
بهراد عزیزم نمی دو نی این روزهای آخر چقدر داره دیر میگذره و انتظار چقدر برا من و باباییسخت شده و تو هم ماشالا دیگه بزرگ شدی و جات کم شده حتما خیلی داری اذیت میشی آخه بعضی وقتا اینقدر خودتو جمع میکنی یه طرف که احساس میکنم فشار زیادی رو تحمل میکنی ولی عشق من دیگه چیزی نمونده که از اون تو راحت بشی و بیای در آغوش خودم آروم بگیری ولی بزرگ شدی ضربه هات هم ماشالا محکمتر شده آخه بعضی وقتا دردم میاد .
وقتی به این فکر میکمنم که تو 10 روز دیگه می خوای پا به این دنیا بزاری میگم انگار همین دیروز بود که آزمایش دادم از وجود نازت خبر دار شدم .
گل پسر من بابایی هفته پیش 4 شنبه برا یسری برنامه های خودشبرا 3 روزبه تهران رفت منم که اصلا طاقت دوری بابایی رو ندارم از یه طرف تو هم ناز میکردی و خیلی تکونات کم شده بود روز جمعه به بابایی که زنگ زدم گفت برو nsd بده منم با مامان و باباییم رفتم بیمارستان بعد از کلی برنامه و معطلی نوار قلب نازت رو گرفتن و خدارو شکر همه چی خوب بود و 4 تا حرکت خوب تو 20 دقیقه داشتی ولی برا اولین بار بود که 20 دقیقه صدای قلب مهربونت رو گوش دادم و آروم میگرفتم الهی که قلبت همیشه خوب و منظم بزنه عزیزم . این شد خیالم راحت شد که وضعیتت خوبه ولی از بیمارستان که اومدیم تکونات اینقدر شدید شده بود که منو سر ذوق آورد انگار دلت یه نوار قلب می خواست که یاذگاری بمونه .
دیروز هم با دکتر خودم وقت داشتم رفتم مطب خانم دکتر ولی این دفعه بدون انتظار رفتم داخل بعد گرفتن فشار و وزن، سونوشدم حسابی دلم برات تنگ شده بود ماشالا خوب وزن گرفتی و تپل مپل شدی و وزنت تو سونو 3 کیلو 250 گرم بود ماشالا .خانم دکتر گفت همه چی خوبه و شرایطش برا تولد خوبه . طبق سونو 37 هفته 4 روز هستی گل من .
خانم دکتر گفت برا 16 خرداد برات وقت زایمان میزنم ولی من گفتم شوهرم اون روز اینجا نیست خانم دکتر گفت منم 18 تهرانم 16 باید زایمان کنی که 17 ترخیصت کنم منم زنگ زدم به بابایی گفت عیب نداره اون روز نمیرم تهران خلاصه نامه بیمارستان برا 16 خرداد نوشته شد ولی خانم دکتر گفت احتمال داره زودتر دردت بگیره زود برو بیمارستان بگو به من زنگ بزنن .
ولی ناز من تا اون روز خوب به دل مامانی بچسب و خوش بگذرون و سر موقع بیا که برنامه هامون خوب پیش بره آخه بابایی این روزها یا تو درمانگاه شیفته یا تهرانه . اگه زود بیای ممکنه بابایی اینجا نباشه اونوقت مامانی غصه میخوره .
امروز که دارم برات مینویسم روز عید مبعثه عیدت مبارک عسلم .
از امروز تا 16 خرداد همش روز مونده دیشب مامانم دوباره اومد خونمون رو مرتب کرد که من کمتر استرس بکشم و کارهای سنگین نکنم . یکم اتاقت کار داره امروز با بابایی تمومش میکنیم و فردا وسایل و ساک بیمارستان رو آماده میکنم که همه چی آماده باشه .
با دو روز جلو افتادن تولدت مراسم مهمونیت هم شب دهم شد انشالا برا اون روز هر دومون سر حال میشیم .
عزیزم خیلی دوست داریم و بی صبرانه منتظر روز موعود هستیم چه روزی بشه 16 خرداد.
اینم یه عکس از سونو که نمای سر از بغل و nsd گل پسر من .