2ماهگی بهراد گلی و واکسن زدن
قلب من عشق من زندگی من
2 ماهگیت مبارک گل پسرم ایشالا 2 سالگی و بعد تا 100 سالگیت همیشه خوش و خرم و سرزنده باشی عشق مادر .
بالاخره 2 ماه از زندگی شیرین و قشنگ ما با تو گذشت و وارد سومین ماه قشنگ با هم بودن شدیم انگار همین دیروز بود که تو به دنیا اومدی ولی خیلی این روزها داره زود میگذره و من و بابایی برا این روزهای شیرین دل تنگ میشیم آخه اینقدر تو شیرین و خوشمزه ای که من و بابایی ازت سیر نمیشیم . من که دیگه هیچی همه دیگه دونستن من چقدر به تو وابسته شدم .نمی تونم حتی به یه لحظه جدایی فکر کنم موندم چه طوری می خوام برم دانشگاه .
خوب گل پسرم از این روزهای خوش 3 نفرمون برات بگم که خیلی شیرینه و تو چقدر ماشالا بزرگ شدی . ناز دونه من این روزها تو در طول روز بیشتر خوابی و وقتی بیدار میشی و سر حال باشی شروع میکنی به خنده های نخودی و خیلی ناز لبخند میزنی من اینقدر ذوق میکنم و قربون صدقت میرم بعد اگه گشنه باشی اروم اروم شروع به بهونه گیری میکنی و منم سریع میام بهت شیر میدم . بعضی وقتا هم اینقدر زیاد میخوری که میاری بالا . بعد که دیگه سر حال شدی شروع میکنی با همون صدای خودت به تعریف کردن . خلاصه خیلی پسر گلی هستی و خدا رو شکر تا الان آروم بودی و منو اذیت نکردی آخه تا الان چند تا مهمونی رفتیم تو اینقدر اروم بودی و پسر خوبی بودی که من اصلا اذیت نشدم .
پسر گلم امروز واکسن 2 ماهگیت رو زدیم خیلی دل واپس امروز بودم و همش میترسیدم که تو خیلی گریه کنی و بی تاب بشی ولبی خدا رو شکر فقط لحظه ای که واکسنا رو به پاهای نازت زدن گریه کردی اولش خواستم برم بیرون تا لحظه اذیت شدنت رو نبینم ولی دلم طاثقت نیاورد اومدم پیشت و دستای نازت رو گرفتم و خودمم با تو شروع به گریه کردم بابایی هم محکم پاهاتو گرفتعه بود که تکون ندی .
از اونجا که اومدیم چون قبلش بهت استامینوفن داده بودم راحت تا 3 ساعت خوابیدی ولی بعد از 3 ساعت اروم اروم داشتی بی قرار میشدی که یهو شروع به گریه های شدید کردی منم که اصلا طاقت ندارم شروع به گریه کردم و زنگ زدم بابایی اومد ولی تا بابایی برسه من دوباره قطره رو دادم و تو خوابیدی تا الان هم چند بار بی قرار شدی و بی حالی یکم هم تب داری. ایشالا هر په زودتر سر حال شی و من هیچوقت بی حالیتو نبینم .
تو بهداشت قد و وزنت رو هم گرفتن خدا رو شکر رشدت خیلی خوبه ماشالا خوب داری رشد میکنی وزنت شده بود 5/800 و قدت هم 62 . ایشالا همیشه رو خط نرمال باشی .
الان که برات مینویسم ساعت از 2 نیمه شب هم گذشته و تو اروم تو بغلم خوابیدی منم دارم تایپ میکنم میترسم بخوابم تب کنی به خاطر همین ترجیح دادم برات بنویسم .
عزیزم ایشلا اگه تو حالت فردا خوب باشه میخوایم بریم تهران خونه عمه جون ها آخه عمه عصی از موقعی که از خارج اومدن ما نرفتیم البته اونا 2 روزه اومدن همدان تو رو دیدن رفتن حالا باید ما بریم به عمه مریم و عمه عصی سر بزنیم .
عزیز دل من دیگه باید برم آخه گشنه شدی و شیر می خوای خیلی دوست دارم و از لحظه لحظه وجودت لذت میبرم .
اینم از عکس نی نی هامون تو تولد آقا صالح