سونوگرافی 32 هفتگی
نازدونه مامان
خوبی قند عسل سرحالی مامانی
الهی من فدای این فوتبال بازی کردنت بشم که اشک منو در آوردی .
دیروز عصری بابایی فشارم رو گرفت 9 روی 6 بود بعد از خوردن ابمیوه و بیسکویت ...همچین ضربه ای به پایین شکمم زدی که دادم هوا رفت بعد از چند ثانیه ضربه دوم که من گریم در اومد با کمک بابایی دراز کشیدم و پاهام رو کمی بالا گرفتم کمی که حالم بهتر شد به بابایی گفتم برو برام وقت سونوگرافی بگیر برم ببینم این گل پسر اوضاش چطوره . بابایی رفت و از سونوگرافی کنار کلینیکش برام وقت گرفت برا ساعت 8 شب ومن هم خودمو برا 8 رسوندم موقع اذان بود و داشت قران می خوند خدا رو قسم دادم به کلامش وخواستم که همه چی خوب باشه و خوب وزن گرفته باشی .
بعد از 20 دقیقه انتظار رفتم داخل خانم دکتر شروع به کار کرد ولی متاسفانه مانیتور رو به خودش گرفته بود و من نتونستم روی ماهت رو ببینم .
خدارو شکر همه چی خوب بود و هفته ای.
وزنت هم گرم بود ولی قدت رو نگفت . دیگه کم کم داره دهه آخر هم پر میشه و انتظار من هم به پایان میرسه . شبا تو خواب میبینمت و دارم بهت شیر میدم و اونقدر اون خواب برام لذت بخشه که نمی خوام از خواب پاشم ایشالا به سلامتی بیای تو آغوشم عزیزترینم.
اینم برگه سونوگرافی که عکس از شما بی کیفیته نمی زارمش.