بهراد عزیزمبهراد عزیزم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

برای بهراد عزیزم ...

22 هفتگی

سلام وروجک ناز مامانی الهی من قربون این حرکتا و لگدای کوچولوت برم  که هر بار که میزنی امید و شوق به زندگی رو در من صد چندان میکنی و خنده رو روی لبهای من میشونی . عزیزم این روزا یکم مشغول خریدن وسایل شما گل پسرمم و کمتر میتونم بیام برات بنویسم چون بعد از هر بار خرید غرق در نگاه به وسایلای خوشگل و نازت میشم الهی که به سلامتی بیای و از وسایلات استفاده کنی . چند روز پیش بابایی منو حسابی سوپرایز کرد ظهری منتظر بابایی بودم که  از درمانگاه  بیاد و نهار و...که دیدم بابایی با خودش سونی کیت آورده که صدای قلب قشنگت رو با هم بشنویم از همکارش قرض گرفته بود بابایی خیلی ممنون که مامانی رو اینقر خوشحال کردی خلاصه بعد ...
2 اسفند 1392

20 هفتگی

سلام قند و عسل مامان . ببخشید که اینقد دیر اومدم تازه امتحانام تموم شده مرسی که پسر خوبی بودی گذاشتی مامانی درساشو خوب بخونه . عزیزم دیروز وقت دکتر داشتم رفتم پیش خانم دکتر دلم می خواست سونو بشم ولی گفت لازم نیست انشاله ماه بعدی ولی با سونوکبت صدای قلب قشنگتو گوش داد ماشاله اینقدر تکون خوردی نمیگذاشتی صدای قلبت پشت سر هم شنیده بشه در میرفتی . خدارو شکر همه چی خوب بود منم دارم به خودم میرسم که تو دل مامانی هیچی برات کم نباشه . داری یواش یواش شیطون تر میشی تکونات خیلی زیاد شده ولی بابایی هر وقت اومد دستاش گذاشت رو شکمم چیزی حس نکرد فکر کنم هنوز برا اینکه بابایی حست کنه زود باشه .عزیزم خیلی دلمون برات تنگ شده انشاله به سلامتی بیای...
7 بهمن 1392

تو پسملی یا دخملی

عزیز دلم شنبه 14 دی من وبابایی دیگه از سر کنجکاوی رفتیم سونوگرافی نمیدونم چرا من اینقد تاکید داشتم اون روز برم سونو بعد از چند جا که رفتیم وقت نداشتن بالأخره یه سونوگرافی پیدا کردیم که گفت نوبتتون 9 شب منم قبول کردم من نشستم تو مطب و بابایی رفت ولی بعد از کلینیک اومد پیش من خلاصه بعد از این همه انتظار نوبت من شد که برم روی ماهت رو ببینم خدا رو شکر همه چی خوب بود شما هم سر حال همش در حال جنب و جوش بودی سن حاملگی 17 هفته بود وشما هم یک گل پسر برا منو بابایی هستی .   ...
19 دی 1392

17 هفتگی

سلام نفس مامان ببخشید من همش با چند روز تاخیر میام ماشااله حالت خیلی خوبه ولی مامانی 2و3 روزه بد مریض شده سرما خورده همش نگران توام چون دارم دارو میخورم البته بابایی همه رو تایید میکنه که تو گروه B هستن بعدمن می خورم ولی من بعضی وقتا تو کار بابایی دخالت میکنم میرم کتاب دارونامه رو خودم دوباره نگاه میکنم تابا خیال راحت بخورم که یه وقتی خدانکرده به تو عزیزترینم آسیبی نرسه . گلم جواب آزمایش غربالگری رو هم گرفتیم خدا رو شکر هیچ مشکلی نداشت و تو جواب نوشته بود  screen negative . خدایا شکرت به خاطر سلامتی نی نی من و به همه نی نی ها سلامتی بده . ...
19 دی 1392

15 هفتگی

سلام عزیز دل مامانی حالت چطوره شاید تو هم مثل من خیلی دلتنگی این روزا یه حالت گز گز تو شکمم احساس میکنم نمیدونم دارام تو رو حس میکنم یا ... یکشنبه 1 دی رفتم پیش  دکترم سونوم کرد ماشاله بزرگتر شدی شکل شمایل آدم ها رو گرفته بودی یه لحظه برات ضعف کردم همه چی خدارو شکر خوب بود و شما سر حال بودی و خانم دکتر جنسیتت رو گفت ولی کمی شک داشت منم نمیگم تا مطمئن شم مامانی .و سن حاملگی  15 هفته و 3 روز بود  کمی سرم خلوت شه عکس سونو رو  می زارم .بعدش خانم دکتر آزمایش غربالگری رو برام نوشت منم از مطب در اومدمو رفتم آزمایش رو دادم  جوابش چهارشنبه آماده میشد ولی هنوز نرفتم بگیرم فردا میگرمش و به خانم دکتر نشون میدم انشااله...
7 دی 1392

استرس مامانی

عزیزم این روزا یکمی من استرسم زیاد شده آخه مامانیت دانشجوی ارشد روانشناسی بالینیه .  نزدیک امتحانات پایان ترممه از طرفی برا ترم بعد مرخصی نگرفتم نمی دونم چی پیش میاد امتحانات ترم بعد با بدنیا اومدن شما مصادفه نمیدونم بتونم برم سر کلاس ، میتونم امتحان بدم ... گلم برا مامانی خیلی دعا کن .
7 دی 1392

دلتنگی

عاقبت در يك شب از شب هاي دور كودك من پا به دنيا مي نهد آن زمان بر من خداي مهربان نام شور انگيز مادر مي نهد بينمش روزي كه طفلم همچو گل در ميان بسترش خوابيده است بوي او چون عطر پيك  ياس ها در مشام جان من پيچيده است پيكرش را مي فشارم در برم گويمش چشمان خود را باز كن همچو عشق پاك من جاويد باش  در كنارم زندگي آغاز كن.. ...
7 دی 1392

زیباترین...

زیبا ترین انتظار ، انتظار شیرین دیدن توست .. زیباترین رؤیا ، رؤیای شیرین با تو بودن است .. زیباترین کلمات ، کلماتی است که نثار تو گردد .. زیباترین شب ها ، شب هایی که با تو ویاد تو هستم .. زیبا ترین روزها ، روزهایی است که با اندیشه تو سپری گردد ..   این چنین است که با تو زیباترین ها را تجربه می کنم .. ...
29 آذر 1392

اولین اثر

سلام عزیزترینم 22 مهر ساعت 10 صبح بود که رفتم آزمایش دادم .بعد از 20 دقیقه رفتم جوابشو بگیرم ولی راستشو بخوای نتونستم خودم برم جوابو بگیرم خاله طیبه رفتو جواب گرفت یهو بوسم کرد و گفت مبارکت باشه عزیزم من خاله شدم .البته شب قبلش بی بی چک داده بودم مثبت شد ولی گفتم اینا الکیه یه 2 ماهی بود که منتظر اومدنت بودیم همون جا به بابایی که سر کار بود زنگ زدم واین خبر خوش رو دادم و  بابایی  خیلی خوشحال شد ... ...
29 آذر 1392